عشق انسان را پریشان می کند
خانه های خشتی ویران می کند
خانه ای سازد جنسش از بلور
عشق حیوان را انسان می کند
آســــــــــــــــیه همسر فرعون «ندا» داد یار بّ
خـــــــــانه ای ده خـــــــدایا به موازات خـــودت
عشـــــــق است طاقت دوری ندارد عشــق است
که چــــــــنین آمده نزدیک به ساحــــــات خودت
آتش زده ام اینک میخانه دیشب را
برباد فرستادم آن خانه دیشب را
از جام می دیشب بیزار شدم اینک
ویرانه نمودم من بتخانه دیشب را
تمام شــــــــــــــــب نگاهم خیــره گشته
به دنبال غــــــــــــــــم دیریــــــنه گشته
غم «عشـق خـــــــداوند» در سرم بود
از «اندیشه» گذشت در «سینه» گشته
در بهــــــــار عمر ما ، کودکی چقدر زیباست
در ســــــــرای این دنیا، کودکی چقدر زیباست
عاشــــقانه در بـــــازی،عارفـــــــــانه در خوردن
عشق و معرفت خالـــــــص،کودکی چقدر زیباست
در این گلزارعشق» هم «دل» و هم «دین»
ببین که شاعران با هـــــــــــــــــــــــــم گرفته
چقدر زیبا شده اشعـــــــــــــــــــــــــــــار امروز
بلی اشعار جام جـــــــــــــــــــــــــــــــــــم گرفته.
نایبی.۱۳۹۵/۳/۲۵
#شعر #شاعران
#سلطان_علی_نایبی
چه شب شده است روزهای بی «عدالت» ما
کمی سیه شده است ، آییــــــــــــــــــــــــــــنه «دیانت» ما
در انتظار «زیارت» خورشید «داد» هستیم
خدا کند که قبول افتد این «زیارت» ما
نایبی.۱۳۹۵.۳.۲۸
#شعر #عدالت #زیارت
#سلطان_علی_نایبی
چندی است خدا به خواب من، اعجاز آمده است
در یک کرشمه به صورت پرواز آمده است
هر لحظه من می شنوم یک صدا از او
هر لحظه یک نگاه ، چه دمساز آمده است
اینجا محل رؤیت خورشید من بود
اینجا خدا برای دل پر آز آمده است
آیا بود که پس از خواب ناز بیداری؟!
گفت آن یکی خواب به از راز آمده است
#سلطان_علی_نایبی
۱۳۹۵.۴.۲